نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
وب نفسوب نفس، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
نویدنوید، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

همه عشقم تویی نفس مامان

زندگی هندسه ساده تکرار نفس هاست

انگشتری

واس عزیز دل امروز انگشتر خردیم  من بچه بودم عاشق این جور چیزا بودم  ...
30 بهمن 1392

28 بهمن

امروز تولد دایی نفس بود  جیگر شده   وقتی که میخنده صدای خنده هاش رو هم میشنویم  ...
28 بهمن 1392

عکس

امروز لباس نفس خاله رو آوردم تنش کردیم  خیلی بهش میاد شما هم ببینید  ...
26 بهمن 1392

خاله

خاله من برا نفس یه سرهم همراه با کلاه بافته امروز بهم داد که فکر میکنم خیلی بهش بیاد  میسی خاله جون آلبوم عکس خاله ام اینا عکس بچگی من هم بود ادامه مطلب میذارم  آبجی فریده و سمیه جون بچگی من برا شما دوتا جالب باید باشه رمز ادامه مطلب دو رقم روز تولد خودم  ...
24 بهمن 1392

واااای بر من

خاله دورت بگرده عزیزم  دست عزیز دل سوخته  جیگرم کباب میشه میبینم این بچه این همه ساکت و آروم شده  آبجی گذاشته رو روروک داشته ناهار آماده میکرده  سپرده به مادر شوهرش که حواسش باشه  اما کاری که شده  اینم که تازه یاد گرفته که تکون بخوره مستقیم رفته طرف بخاری  پوستش که نازکه همین که زده به بخاری سوخته  آبجی میگه این دختر آروم که تا حالا این طوری گریه نکرده  اشکی از چشماش می اومد که نگو  بمیرم واست میبینم اشک تو چشام جمع میشه  قضا و بلا به دور  ...
22 بهمن 1392

ماه

نفس اینقد سفید و خوشگل شده که حد نداره  بزنم به تخته چشمم کف پاش  مث اینکه عزیز دل خاله میخواد رو دست خاله باشه تو خوشگلی  تپل شده فندق شده وقتی میخنده جیگر میشه دیگه دختری داریم که به کس کسونش نمیدیم  عکس نفس رو با خودم و داییش گرفتم  با اصرار زیادی تونستم راضی کنم عکس داداشم و نفس رو بذارم تو وب  جمعه عمو نادر و عمو قادر اینا اومده بودن  پسر عموم هادی که میشه برادر شیری آبجی  زنگ زده بود که بگین این خواهر زاده ما رو بیارن ببنیم  آبجی و نفس و آقا محمد هم یخورده قبل اینکه عمو اینا بیان  رسیدن خونمون من هم یونی بودم بابا اومد دنبالم  وااااای هادی و پیام که امون نمیدن این بچه رو میگیره بغل اون یکی  عمو نادر رو که نگو عاشق بچه د...
21 بهمن 1392

خنده

عزیز دل نفس بانو امروز 90 روزه شد  اینقد جیگر شده که حد نداره  جونمون براش در میره  بغل من که میاد همش ول میخوره و آروم قرار نداره  اما بغل دای دایش آروم و بی حرکت هست  بابا و مامان رو خیلی خوب میشناسه  صداشون که میاد زود برمیگرده طرفشون  از ته دل میخنده دل میبره شیطون  عکس های جدیدش رو صیح گرفتم  ماشالله ماشالله بهش بگین   ادامه مطلب بقیه عکس های عزیز دل رو ببنید ...  ...
13 بهمن 1392

ستوده

پسر عموم سینا یه عروسکی داشت وقتی بچه بود  اسمش رو گذاشته بود ستوده  اون روز که مهمون رفته بودیم این عروسک رو داده به نفس نفس رو اینقد دوست داره که از این عروسکش گذشته و داده  نفس هم خیلی خوشش اومده از ستوده  وقتی میبینه برا این عروسک خودکار میخنده و دوسش داره  ...
10 بهمن 1392

آرایشگاه

دیروز 8 بهمن تولد آقا محمد بود  نفس اینا مهمون دعوت بودن خونه مادرجونش مامان جونش آرایشگر هست  موهای نفس که میریزه رو گوشش به باباش گفتم که اینا رو کوتاه کنه  آقا محمد هم شب که مهمون رفته بود به مامانش گفته بود  موهای نفس رو کوتاه کنه و منظم  اینقد خوشمل شده  مبارکه خاله  اولین بار بود که رفته آرایشگاه  گرد شده سرش اینقد بهش میاد که  امروز هم که براش یه دست دیگه لباس خونه خریدیم  لباسی که ماه پیش خرید کردیم الان دیگه اندازه نمیشه  ...
9 بهمن 1392